نظرات شما
ارتباط بدون خشونت = زبان زندگی
تقریبا 8 جلسه از شروع کلاس ما میگذرد. برخی از آنچه من در این کلاس آموختم تاییدی بود بر آموختههای پیشینم و برخی اصلاح آنها و طبیعتاً برخی موارد جدید، که پر واضح است اصلیترین انگیزهی من برای کسب آگاهی از هر دانشی میباشد و بی شک بکارگیری آنها در زندگی روزمره و افراد پیرامون ما نیز مشابه آموختهها، متغیر و نسبی میباشد که اساساً بحث ما نیز بر سر این نسبت است و تلاش من بر صعود خط منحنی زبان زندگی، که امید است این منحنی رشد تصاعدی داشته باشد.
به قول زنده یاد نادر ابراهیمی:
"به یاری اراده و ایمانی همچون کوه، خوبترین روزهای زندگی فراسوی جملگی صخرههای صعب تحمل سوز بر فراز قلههای رفیع شادمانی در انتظارتان باد. "
باری به هر جهت امروز تجربهای را با شما در میان خواهم گذاشت تا شاید بتوانم با کمک شما مروری بر آنچه آموختیم باشد. چون به قول آموزگار: "هر کس تجربه یا رازی را با ما در میان میگذارد یک هدیه به ما ارزانی داشته. حرمت این هدیه را حفظ کنیم." چه بسا این هدیه ممکن است یافتن یک دوست باشد. به یاد میآورم در جایی خواندم: "دوستی فرصت نیست، مسئولیتی شیرین است."
آنچه اکنون میشنوید/میخوانید نتیجه بررسی من بر روی شخص خودم در 5 سال اخیر میباشد که تحت تاثیر کلاس زبان زندگی تنظیم نمودهام و برای خودم این همه تغییر بسیار جالب و خواندنی بود. امیدوارم برای شما نیز همینطور باشد:
1. در گذشته میپنداشتم: من احساس میکنم که ... ← در صورتیکه الان آموختم من فکر میکنم ....
2. در گذشته قضاوت دیگران مرا بسیار ناراحت و عصبانی و مایوس میکرد ولی اکنون فقط اندکی ناراحت میکند.
3. در گذشته در مقابل تغییر، جبهه میگرفتم ولی اکنون ← از تغییر استقبال میکنم
4. در گذشته بیان احساسات برایم مشکل بود ولی اکنون ← بیان احساسات لذتبخش میباشد.
5. در گذشته هدفم از مطالعه همزادپنداری با شخصیت داستان بود ولی اکنون ← کسب آگاهی و تجربهاست.
6. در گذشته فکر میکردم همه باید مثل من فکر کنند ولی ← دریافتم افکار انسانها مشابه هم نیست.
7. در گذشته اعتقاد دیگران اگر مورد پذیرشم نبود، بی اهمیت بود ولی ← اکنون قابل احترام است.
8. در گذشته همیشه حق انتخاب با من بود ولی ← اکنون دیگران نیز حق انتخاب دارند.
9. در گذشته دلخوری از افراد را پنهان میکردم ولی ← اکنون دلخوری خود را اعلام میکنم.
10. در گذشته پس از خشم و عصبانیت احساس پشیمانی داشتم ولی ← اکنون دریافتم خشم نیز مانند خوشحالی مورد نیاز انسان است.
11. در گذشته در مورد انجام کارها احساس مسئولیت میکردم ← امروز در مورد انجام کارها احساس مسئولیتم بیشتر شده.
12. در گذشته صبور بودم ← امروز هم هنوز صبور هستم.
13. در گذشته کمرو و کم حرف بودم ← امروز اعتماد بنفس بیشتری دارم.
14. در گذشته در مورد اسرار خود و دیگران رازدار بودم ← امروز هم رازدار هستم.
15. در گذشته یا سفید میدیدم یا سیاه ← امروز خاکستری میبینم.
16. در گذشته در یافتن دوست مشکلی نداشتم ← امروز نیز مشکلی ندارم.
17. در گذشته بخشش اشتباه برایم دشوار بود ← امروز بخششم بیشتر شده.
18. در گذشته دچار سرزنش خود میشدم ← امروز کمتر دچار این احساس میشوم.
19. در گذشته از هدیه گرفتن بیشتر لذت میبردم ← امروز از هدیه دادن بیشتر لذت میبرم.
20. در گذشته از موسیقی لذت میبردم ← امروز نیز از موسیقی لذت میبرم.
21. در گذشته از دیدن فیلم و رفتن به سینما و تاتر لذت میبردم ← امروز نیز لذت میبرم.
22. در گذشته از مورد توجه بودن احساس خوبی نداشتم ← امروز احساس خوبی دارم .
23. در گذشته مورد تایید دیگران بودن یا نبودن برایم اهمیتی نداشت ← امروز اهمیت دارد.
24. در گذشته از شکست دلسرد میشدم ← امروزتلاشم را بیشتر میکنم.
25. در گذشته از جمله من باید استفاده میکردم ← امروز من میخواهم استفاده میکنم.
26. در گذشته زود باور بودم ← امروز محتاطتر شدم.
27. در گذشته فکر میکردم انسان مامور است و معذور ← امروز انسان مامور است و مسئول.
28. در گذشته قدرشناس بودم ← امروز قدرشناستر شدم.
29. در گذشته فقط میشنیدم ← امروز بهتر شنیدن را آموختم.
30. در گذشته به حقوق دیگران احترام میگذاشتم ← امروز نیز حقوق دیگران را رعایت میکنم.
31. در گذشته بازی => من خوبم تو بدی ← و اکنون من خوبم تو خوبی .
32. در گذشته قربانی و ظالم ← و امروز انسان حق انتخاب دارد.
این عنوان را انتخاب کردم!
چه اتفاقی افتاد؟
تعدادی از ما هر هفته سهشنبه در کنار هم روی صندلیها و به ردیف مینشینیم. هر کدام با افکاری متفاوت، بعضی بیصبرانه به آموزشها گوش فرا میدهیم، بعضی از ما مضطربیم، بعضی آرام و به هر حال هر کدام با احساسی متفاوت.
با کلماتی آشنا میشویم که بارها شنیدهایم، احساس، نیاز، بیان احساس، مشاهده و خیلی چیزهای دیگر، شاید بارها و بارها در طول عمرمان این کلمات و جملات را شنیده باشیم ولی آیا تاکنون به گونهای دیگر به آنها اندیشیدهایم؟
آیا از فرصتها برای به کار بردن آنها استفاده کردهایم؟
آیا فرصتی به خودمان برای عمیق شدن در این کلمات و جملات دادهایم؟!
آیا فرصتی برای ما باقی مانده؟!
آیا به فکر فرو رفتهایم؟ (حتی برای کسری از ثانیه!) که چگونه با خودمان و آموخته هایمان کنار بیاییم، آیا باید دنیا متوقف شود تا ما ببینیم چه اتفاقی برای ما افتاده است؟!
نه! جهان را توقفی در کار نیست – باید کاری کرد.
دنیایی که من یافتم پر از شگفتی است، چیز جالبی است، چراغها به من چشمک میزنند و من پر از فکر بکر و نکته شدهام.
این سؤال به ذهنم خطور کرده است، کدام را انتخاب کنم؟ محو و نابود شدن با افکار خود مخرب و ویرانگرم؟ یا بهره برداری حداکثر از روزهای باقی ماندهی عمرم؟ نه! محو و نابود شدن را دنبال نخواهم کرد!!!!
بیایید خوب نگاه کنیم که چه اتفاقی افتاد، بیاییم یاد بگیریم، از این به بعد مهمترین بخش زندگی ما در پیش است!!!
سعی میکنم حرفهایم را یادداشت کنم، باورهایم را به رشته تحریر درآورم، دربارهی زندگی با نگاه دیگری بیندیشم، آنچه را میتوانم انجام دهم و آنچه را نمیتوانم بپذیرم.
گذشته را انکار نکنم، تمرین کنم تا خودم و دیگران را ببخشم و هرگز و هرگز و هرگز خیال نکنم فرصتی از دست رفته است.
من یاد گرفتم که خودم را تخریب نکنم، گاهی که عصبانی هستم، لحظاتی که برایم تلخ و دلگیر است برای خودم سوگواری کنم، اما اجازه ندهم این حالت در من دوام یابد.
به قول سهراب: چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید.
من یاد گرفتم از جایم بلند شوم و با صدای بلند به خودم بگویم میخواهم جور دیگری زندگی کنم.
یاد گرفتم با چشمان باز همه چیز را ببینم آنگاه چشمانم را ببندم، باور کردنی نیست ولی حالا میتوانم احساس کنم، باور کنم و درصورتی که قرار باشد دیگران به من اعتماد کنند باید این احساس که من هم میتوانم به آنها اعتماد کنم را در خودم تقویت کنم.
با چشمان باز، در روشنایی و با چشمان بسته و در تاریکی.
یاد گرفتم وقتی نمیتوانم از کلام برای ارتباط با دیگران استفاده کنم دستانشان را در دستم بگیرم و به چشمانشان نگاه کنم. دیدم در این صورت است که عشق فراوانی بین دو طرف رد و بدل میشود. گاهی برای احساس این عشق هیچ نیازی به گفتن یا شنیدن نیست. سکوت سرشار از ناگفتههاست.
آری میتوان لمس کنی، عشق بورزی و تنها نباشی.
در نهایت اینکه قبول کردم، متولد میشویم – زندگی میکنیم و روزی همه میمیریم، آری باورش سخت است. ولی اگر باور کردیم آنگاه است که رفتارمان را تغییر میدهیم و این حقیقت را خواهیم پذیرفت که
"اگر بیاموزیم چگونه بمیریم، میآموزیم که چگونه زندگی کنیم."
من به بیانی دیگر گفتن را آموختم، من اکنون و اینجا را شناختم.
از دوست جدیدم کامران به عنوان آموزگار سپاسگزارم.
از مدیرم که مرا با این دنیا آشنا کرد سپاسگزارم و قدردان آنها.
در نهایت:
"یک آموزگار بر ابدیت اثر میگذارد و هرگز نمیتواند بگوید که نفوذش در کجا متوقف میشود." هنری آدامز
این متن فقط با احساس من و بدون در نظر گرفتن آیین نگارش نوشته شده است لطفأ هرگونه اشکال نگارشی را بر من ببخشید. متشکرم.